یــک روزدریــک شهــرگـمنــام
یــک اتــفــــــاق شــــوم افــتـــاد
زخـــــم تـولــــــد بــــر وجــــود
یــک دخــتـــر مـعـصــوم افتــاد
او بـــا گـــنـــــاه والـــــدیــنـــش
مـحـکـــوم شــد تــا جـان بگیـرد
بــــا زجـــر دنــیـــــا آشــنـا شـد
تـــا آخــــرش از غـــم بـمـیـــرد
مـــادر هـمـــان دم بــا تـعـصـب
بـا گــریه پــس زد دخـتــرش را
«دختر»برایش زشت و ننگست
یا رب عـوض کــن بـاورش را
ایــن دختـــر مـظـلـوم و زیـبـــا
جــرمـش فقـط دختـر شـدن بـود
بــا مــادرش فـرقـی نـمی کــرد
خــب مـادر ایـن بچـه«زن»بود
از کــودکی سـهـمــش ز مــادر
شــلاق و نـفــریــن و لـگـد شـد
ایــن دخـتـــرک از زنــدگــانی
یـک گـوشه کـز کـردن بلـد شد
هـرشـب تـنـش پردرد و زخمی
دائـم دلــش پـرخــون و خـسـتـه
هــرکــس مـیـامـد خانـه،می دید
او گــوشـــه ای تـنــها نـشـستـه
گــاهی بــرای غـصــه هــایـش
یک شعر ناب و تازه می گفـت
در خـلـــوت خــود بـا خـدایـش
از درد بــی انـــدازه می گـفـت
او در مـیــان درد و حــســـرت
هی قــد کـشیــد و زنـدگی کــرد
تـنـهــــا پــنــــاه او خـــــدا بــود
از جـــور ایــن دنـیــای نـامــرد
وقـتـی کـه بـالـغ می شد، انگـار
کـم کـم دلــش پــردردتـــر شــد
درکــش کـه بـالا رفـت، گویـی
از زنـــدگـی دلـســردتـــر شـــد
حـــالا بـــــرای دردهـــــایــــش
در زندگی همـدرد می خواسـت
مـردی کـه دسـتـش را بـگـیــرد
آری دلش یک مرد می خواست
بــا اولـیـــن لـبخـنـــد یـک مــرد
ایــن نـوجــــوان ســــاده، دل داد
بـا کـوهی از درد و غـم و رنـج
در دام مـــرد قــصــــه افـــتـــاد
مــردی کـــه اول ادعـــا کــــرد
عاشـق تر از مـن آدمی نـیســت
امــا هــزار افـسـوس ازیـن غــم
«دختـر»بـمیـرد هم غمی نیست
ایـن دخـتــرک حــالا زنـی بـــود
تـنـــهــای تـنــهــا در اســیــــری
تـنـهــــا ســر سـجـــاده می گـفت
بــایـــد تــو دسـتــم را بـگــیـری
بـــا آرزوهـــــای قــشــنــگـــش
شـــد زنــده در گـــور تــبـــاهی
تــبــعـیـــد و حــبـس و تـازیـانه
تـنـهــا بــه جـــرم بــی گــنـاهی
امـــا خــــدای مـهـــــربــانـــش
او را مـــقــــــام مــــــادری داد
از رحـمـــت بـــی انــتـهـــایش
هـم یک پــسر، هـم دختری داد
حـــالا زن تـــنـهـــــای قـصــــه
بـا بــچــه ها بــی آشـیـانــســـت
بـعـــد از خــــدای مـهــربـانــش
تــنـهــا پــنــاه کــودکــان اســت
از لـکـــه ی نــنـــگ جـــدائــی
چــشــمـان او بـر خـاک مـــانده
مــردم چـــرا بــــاور نــــدارنـد
ایــن زن هـنـــوزم پــاک مـانده
زخــم زبـان و تهـمـت و فحــش
روزانــه مـهـمـــان دل اوســـت
امـا سـکـوت و صبــر و لـبخـند
فـــرمانـــروای عـاقــل اوســـت
ایــن زن گذشت از خاطــراتـش
پـیـــروز شــد از صـــد قـبـیـلـه
او مــادری تــنهـــا و شــادسـت
یـک عـاشــق بی شـیـــله پــیله
منبع : http://khosoosiha.parsiblog.com/
(تصویرحجاب زیبا)
شعر زیبا درباره ی حجاب
در خیابان چهره آرایش مکن / از جوانان سلب آسایش مکن
زلف خود از روسری بیرون مریز / در مسیر چشم ها افسون مریز
یاد کن از آتش روز معاد / طره ی گیسو مده بر دست باد
خواهرم دیگر تو کودک نیستی / فاشتر گویم عروسک نیستی!!
خواهر من این لباس تنگ چیست ؟؟ / پوشش چسبان رنگارنگ چیست؟
پوشش زهرا مگر اینگونه بود؟؟!!
خواهرم ، ای دختر ایران زمین / یک نظر عکس شهیدان راببین
شیعیان مدیون خون کیستند؟ / زنده از رقص جنون کیستند؟
ای مسلمانان ، فرهنگ عاشورا چه شد؟ / پرچم خون رنگ عاشورا چه شد ؟
کیست تا اسلام رایاری کند ؟ / حکم را روی زمین جاری کند؟
شعر : ” مرحوم آقاسی “
حجاب مصونیت است نه محدودیت
ای یار با شهامت
بگو از امامت
امامت خوش لقا
دوازده پیشوا
آمده بعد از نبی
اول ایشان علی
امام دوم حسن
امام سوم حسین
چهارم علی بن حسین
ای یار خوش گفتگو
امام پنجم بگو
از طاهران طاهر است
محمد باقر است
ششم جعفر صادق
هفتم موسی کاظم
هشتم امام رضا
رضا به حکم قضا
نهم محمد تقی
دهم علی نقی
یازدهم عسکری
دوازدهم صاحب است
زنده ولی غایب است
ظاهر شود زمانی
روشن کند جهانی
********************
امامِ اول، علی
هم نایبه ،هم ولی
امامِ دوم حسن
حسن به خُلقش اَحسن
آنکه دو نور عینه
شهید،امام حسینه
سجاد،که چهارمینه
زینت عابدینه
بی بیِ شهره بانو
می باشه مادراو
اون که امام پنجه
کلامش نور و گنجه
دانایِبرنجومه
او باقرالعلومه
محمدِ باقره
ازاشتباه طاهره
ای یارِبا خلق وخو
امامِ ششم، بگو
جعفرِ صادق لقب
پایه گذارِ مکتب
دریای علمه ایشان
حدیث هایش فراوان
توحیدِ او مفضّل
می کنه مشکلت حلّ
ای یارِ خوش گفتگو
امام هفتم بگو
موسی کاظم هفته
زندان هارون رفته
رضا، ضامن آهو
حاجت بگیرید، از او
کوچکتر از بقیه
محمدِ تقیه
دهم، علی النقی
مسموم به سمِ شقی
امام یازده ما
مقبره اش، سامرا
حسنِ عسگریه
یک لقبش، ذکیه
امامِ اثناعشر
ناجیِ کلِّ بشر
مهدیِ صاحب زمان
منجیِ کلِّ جهان
********************
بگو اصول دینت
با زبان شیرینت
اصول دین امت
توحید و عدل ، نبوت
معادِ روز قیامت
بشمار حالا امامت
علی امامِ اول
می کنه مشکلت حل
شد جانشین نبی
بلند بگو یا علی
امامِ دوم ما
یا حسن مجتبی
آنکه نور دو عینه
شهیدامام حسینه
سجاد،که چهارمینه
زینت عابدینه
کیه امام پنجم
یادت نره د بِجُم
از طاهران طاهره
محمد باقره
یادت نره همیشه
جعفر صادق شیشه
موسی کاظم هفتهِ
زندانِ هارون رفته
رضا ضامن آهو
حاجت می گیرند از او
کوچکتر از بقیهِ
محمد تقیهِ
دهُم علی النقی
در سامرا نه بقیع
یازدهمین ستاره
اشکام براش می باره
امام عسگریه
بابای آخریه
امام اثناعشر
ناجی کل بشر
مهدی صاحب زمان
منجی کل جهان
خدابیار ظهورش
خدمت کنیم حضورش
دعا کنیم برایش
شهید شویم به پایش
منشور کـوروش بـزرگ به زبان شعر
جهان در سیاهی فرو رفته بود
به بهبود گیتی امیدی نبود
نه شایسته بودی شهنشاه مرد
رسوم نیاکان فراموش کرد
بناکرد معبد به شلاق و زور
نه چون ما برای خداوند نور
پی کار ناخوب دیوان گرفت
خلاف نیاکان به قربان گرفت
نکرده اراده به خوبی مهر
در آویخت با خالق این سپهر
در آواز مردم به جایی رسید
که کس را نبودی به فردا، امید
به درگاه مردوک یزدان پاک
نهادند بابل همه سر به خاک
شده روزمان بدتر از روز پیش
ستمهای شاهست هر روز بیش
خداوند گیتی و هفت آسمان
ز رحمت نظرکرد بر حالشان
برآن شد که مردی بس دادگر
به شاهی گمارد در این بوم وبر
چنین خواست مردوک تا در جهان
به شاهی رسد کوروش مهربان
سراسر زمینهای گوتی وماد
به کوروش شه راست کردار داد
منم کوروش و پادشاه جهان
به شاهی من شادمان مردمان
منم شاه گیتی شه دادگر
نیاکان من شاه بود و پدر
روان شد سپاهم چو سیلاب و رود
به بابل که در رنج و آزار بود
براین بود مردوک پروردگار
که پیروز گردم در این کارزار
سرانجام بی جنگ و خون ریختن
به بابل درآمد، سپاهی ز من
رها کردم این سرزمین را زمرگ
هم امید دادم همی ساز وبرگ
به بابل چو وارد شدم بی نبرد
سپاه من آزار مردم نکرد
اراده است اینگونه مردوک را
که دلهای بابل بخواهد مرا
مرا غم فزون آمد از رنجشان
ز شادی ندیدم در آنها نشان
نبونید را مردمان برده بود
به مردم چو بیدادها کرده بود
من این برده داری برانداختم
به کار ستمدیده پرداختم
کسی را نباشد به کس برتری
برابر بود مسگر ولشکری
پرستش به فرمانم آزاد شد
معابد دگر باره آباد شد
به دستور من صلح شد برقرار
که بیزار بودم من از کارزار
به گیتی هر آن کس نشیند به تخت
از او دارد این را نه از کار بخت
میان دو دریا در این سرزمین
خراجم دهد شاه و چادر نشین
ز نو ساختم شهر ویرانه را
سپس خانه دادم به آواره ها
نبونید بس پیکر ایزدان
به این شهر آورده از هر مکان
به جای خودش برده ام هر کدام
که دارند هر یک به جایی مقام
ز درگاه مردوک عمری دراز
بخواهند این ایزدانم به راز
مرا در جهان هدیه آرامش است
به گیتی شکوفایی دانش است
غم مردمم رنج و شادی نکوست
مرا شادی مردمان آرزوست
چو روزی مرا عمر پایان رسید
زمانی که جانم ز تن پر کشید
نه تابوت باید مرا بر بدن
نه با مومیایی کنیدم کفن
که هر بند این پیکرم بعد از این
شود جزئی از خاک ایران زمین
سجاده گشته رنگین
محراب کوفه امشب در موج خون نشسته
یا عرش کبریا را سقف و ستون شکسته
سجاده گشته رنگین از خون سرور دین
یا خاتم النبیین، یا خاتم النبیین
از تیغ کینه امشب فرقی دو نیم گردید
رفت آن یتیم پرور، عالم یتیم گردید
دیگر نوای تکبیر از کوفه بر نیامد
نان آور یتیمان دیگر ز در نیامد
غمخوار دردمندان امشب شهید گردید
امشب جهان ز فیض حق ناامید گردید
تنها نه خون به محراب از فرق مرتضی ریخت
امشب شرنگ بیداد در کام مجتبی ریخت
امشب به کوفه بذر کفر و ضلال کِشتند
مرغان کربلا را امشب به خون کشیدند
تیغ نفاق امشب بر فرق وحدت آمد
امشب به نام سجاد خط اسارت آمد
امشب به محو خادم، خائن دلیر گردید
آری برادر امشب زینب اسیر گردید
باب عدالت امشب مسدود شد بر انسان
امشب بنای وحدت در کوفه گشت ویران
امشب جهان ز فیض حق ناامید گردید
امشب بنام قرآن، قرآن شهید گردید
سجاده گشته رنگین از خون سرور دین
یا خاتم النبیین، یا خاتم النبیین
شعر از : حمید سبزواری
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی